سفارش تبلیغ
صبا ویژن

شلوغ بود...

و دوست داشتنی همچنان.

انگار که پارکه، یا ساحل زاینده رود میون نمایشگاه قدم زدم... نه انگار که خسته هم شدم.

و از درگاه انتشارات روزبهان نتوانستم گذشتن... به یاد نادر ابراهیمی عزیز.

و دوستان هم نبودند امسال، یادشان کردم.

و چینی ها کنار کتاب... شکلک می فروختند و آویز و همان کالاهای چینی معهود... و نفهمیدم چرا؟

و کمی دلم تنگ شد... برای چه اش را ندانستم.

و همین.

 

تو هم برایم از نمایشگاه کتاب بگو!


نظر() ادبیات ، نادر ابراهیمی ، خداوند....نادر ابراهیمی...! ، نمایشگاه کتاب تهران ، کتاب ،

 هجده: آب       شانزده:...


طراحی پوسته توسط تیم پارسی بلاگ